۰۹ دی ۱۳۸۸

دوران دختر بچه گي يه ضد زن تموم عيار بودم . موهاي نيمسانتي. فوتبال تو كوچه . شلوارك به پا .اداي دخترا رو در مياووردم و سر سازش با هيچ دختري رو هم نداشتم . ننر صداشون ميزدم يا دست بالا خانم لوس ه. بعدنا كه ميترا اومد و زن دايي م شد عاشق ش شدم . عاشق اون دو تا حلقه ي سياه پاي چشماش . عاشق جاي زخم كف پاهاش . عاشق موهاي مشكي تابدارش كه پر از رج هاي سفيد بود و ساده دسته مي كرد پشت سرش . عاشق كفش هاي كيكرز زرد رنگش كه شبيه كفش هيچ كودوم از زناي فاميل نبود ... بعدن تر سوسن اضافه شد به زناي فاميل. اونم زير چشماش دو حلقه ي سياه بود اونم بزك نداشت اونم لي مي پوشيد يه بار از سر ساده گي به مامان گفتم سوسن رو خيلي دوس دارم و خطرساز ترين جواب عمرمو شنيدم : آدم خوبيه فقط اندازه ي اتاقِ تو كتاب داره . اگه دوست ش داري تو هم مث اون كتاب زياد بخون . يكي دو سال بعد به شكل بيانيه اي رسمي سر زنگ انشا كلاس چهارم م اعلام كردم كه من نويسنده ميشم . نويسنده نشدم . اما حلقه ي سياه و موي مشكي و مقدار زيادي خلخلي دارم و هيچ دختر بچه اي هم عاشق م نشده . گويا از مد افتاده ام !ء