۰۸ مرداد ۱۳۸۹

نتوانستم های من










من آدم هوسبازی هستم ؟
فکر می کنید چه طور شد که طراحی صنعتی رو در دانشگاه هنرخوندم ؟ خرخون بودم ؟ هنرمند خرخون
 بودم؟ برنامه ریزی کرده بودم -بودن برای پونزده سال آینده م و لازم بود این رشته رو تواون دانشگاه بخونم ؟ دختر عمه م متالورژی شریف می خوند من باهاس پوزه شو به سبک خودم به خاک می مالیدم ؟ نه ع خیر! من یه روز صب فک کردم که چه قده دوس دارم تو یه کارگاه با آهن و چوب و اینا ور برم میز و میزچه و بوفه و مبل بسازم بچینم خونه ی ملت و قیژژژژژ کشیدم رفتم . خوندم و قبول شدم . بعدش ؟ خب معلومه همه ش پلاس بودم یا دانشکده سینماتاتر, یا تو حیاط دانشکده کاربردی پهن بودیم با برو بچ نقاشی ... .دوس نداشتمش دیگه.  تنها چیزی که من رو به رشته م  وصل می کرد مباحث ارگونومی بود و طراحی داخلی من ینی حالم خراب بود؟ نه. همیشه یه راه حل هست. نگران نباش.‏
همون روزا  یه دوست پسر شلخته و ته ریش دار و مو پریشونِ سیگاری داشتم .فرفری ترین پسر موجود در دانشگاه . عکاسی می خوند. من م عکاسی م عالی . خب خوبه دیگه. همین .به ش گفتم یالا فکر کن تکلیف من رو برا آینده روشن کن؟ به ش گفتم بیشتر حمام کن؟ سیگار نکش ؟ بیا جای پیاده روی های چند ساعته بریم عکاسی ؟ نه ع خیر! همونجوری هی روزگار گذروندیم تا من یه صب فکر کردم دوست پسر لازم نیست در زندگانی . همه چی تموم شد . اون به ترین رفیق عالم بود اما ... داغون شدم ؟ نه. همیشه یه کاری میشه کرد.‏ 
ترم پنج یا شیش بودم که شروع کردم هنرستان درس دادن. به عشق بچه های مردم ؟ برای تقویت وضع مالی م ؟ برای اینکه بعدش حق اتدریس ها رو استخدام رسمی می کنن و معلمی کلن واسه زن خوبه ؟ چون مامانم معلم بوده ؟ نه ع خیر . یه روز صب شیدا به م گفت ایمیل ت رو بده . دیدم من نه تنها ایمیل ندارم بلکم کامپیوتر ندارم. رفتم اول ش مجانی به ملت هنرستانی تو مدرسه هندسه و تاسیسات و حتا طراحی درس دادم . مدیره بهم کلاس داد و بنابراین طی دوماه صاحاب کامپیوتر شدم. دوسال درس دادم خوب بودن این رفقای تینیجرم اما دیگه بس بود. ازبس همکارام از همدیگه برا داداشاشون خاستگاری کردن.جهیزیه خریدن . حامله شدن و زاییدن . من گرخیدم.‏ 
درسه تموم شد.‏ 
من حالا بیکار بودم .‏
هوس دوسپسر ندشتم . دلم کار میخاست . دلم منشی گری میخاست. تق تق تق راه بری قر بدی با ملت حرف بزنی ریمل بزنی مش کنی

! شدم منشی جهت جوابگویی تلفن 
کسمغزم؟ چه جالب. سوآل خودمم هم هست 
یک ماه و چن روز گذشت. مدیر من رو خاست گفت خانم اچ شما باهاس بری طبقه پایین تو واحد برنامه ریزی دستیار آقای ام . گفتم واای خیلی خوبه . گفت خوبه ؟ همه ش باید تو کارخونه باشی ها من : چه بهتر .: باید با ام کنار بیای ها من : یه کاری ش میکنم
شب از شادی خابم نبرد.‏ .
بعد یه  دو ماهی در کون آقای ام از کارخونه تا دفتر از دفتر تا کار خونه هی برو هی بیا آدمی که سر از کون خر در نمیاوورد یه روز بدون وقت قبلی رفتم دفتر آقای مدیر گفتم صندلی هاتون مشکل ارگونومی داره بلدم حلش کنم مدیر برنامه ریزیتون مشکل مغزی داره نمی تونم حلش کنم .‏
فرداش آقای مدیر من رو برد اتاق بغل زیرمین برنامه ریزی. یه سالن هفتاد متری. گفت این جا آتلیه طراحیت. من خودم طراح م رو حرف من حق نداری حرف بزنی. این جا رو دکور کن. اینقده بودجه ت. این قده زمان ت. اگه تونستی به ت نیرو می دم بتونی مشکل صندلی ها رو رفع کنی.‏ 
شب از خوشالی خابم نبرد . تونستم . بابام دراومد. سه تا نیرو داشتم به علاوه یکپنجم نیروی کارخونه . مشکل صندلیا طی یک سال و نیم خرکاری من و مدیر حل شد. اما یه روز ظهر بعد دعوای سخت و درگیری سنگینی که با معمار کارشکن که نیروی خودم هم بود داشتم ول کردم و رفتم 
 حالم ؟ خراب بود . ول کردن رو دوسداشتم. برا همین گذشت.‏
بعد دفتر طراحی داشتم .پول به باد دادم .بعد طراح گرافیست بودم تو همون شرکت که سر از کارخونه شون درآووردم. شدم مدیر تولید و بعد ول کردم .‏
بعدها قد بلندترین مرد چشسبزی که میشناختم اومد تو زندگیم
تنها چیز مهمی که میخاستم ول نکنم ول نکنه . حالا دو تا چیز داشتم نقاشی که یادگاری پهن بودن ها ی حیاط کاربردی بود و جدی جدی , جدی شده  و اون مرد .‏ مرد مرداد سال گذشته رفت . من بار اول شد که از دست دادم . نقاشی هنوز مونده . مادرم میگه تو هوسبازی وگرنه اون هم مونده بود

این چه عکسیه من گذاشتم ؟
خب این عکسه مال فرداشه که رفت
این عکسه عکس یه دختر هوس بازنیست عکس منه
من هوسبازم؟

‏