۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۲
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۲
تکثیر بی نظم و ترتیب سلولهای طبیعی بدن
سال چاهاردهم است برای محبوبه. آنزمان من توی فامیلشان نبودهام , روزی که می فهمد توی سینهاش غذهای ست بدخیم, پسرش چاهارساله بوده.
سرطان.
|| (اصطلاح پزشکی ) نام کلی ۞ که به تمام تومورهای ۞
بدخیم بدون هیچگونه تفاوتی داده شده است . این نام در آسیب شناسی
به هر گونه اختلال و هرج و مرج سلولی و بافتی نیز اطلاق میشود.
بطور کلی سرطان توموری ۞
است موضعی و بر حسب آنکه در چه جای بدن باشد ممکن است مرئی یا
نامرئی باشد. سرطان تدریجاً تمام بدن را فرامی گیرد و در آن ایجاد
مسمومیت میکند. سرطان مرضی خاص نیست بلکه عوارض و تحریکات مرضی
میباشد که از تکثیر بی نظم و ترتیب سلولهای طبیعی بدن تولید می شود و
خاصیت تخریب و فراگیری دارد. چنگار. درد بی درمان . (فرهنگ فارسی
معین ). نام ورم سوداوی که سخت باشد و هر روز بزرگتر شود و رگهای سرخ
و سبز مثل دست و پای سرطان در آن ظاهر باشد. (آنندراج ). به اصطلاح
طب ، خورا یعنی ماده ٔ مخصوصی که چون در عضوی درآید وی را بکلی
فاسد و مضمحل سازد و چاره ای جز بریدن و استیصال ندارد. (ناظم
الاطباء). ورمی است بسیار بد که از سودای سوخته و صفرا پیدا شود، اول
بقدر دانه ٔ نخود نمایان شود سپس آن بقدر خربزه و کلان از آن هم
گردد و بر آن عروق مانند پای خرچنگ دیده شود. در این هنگام امید به
شدن آن نیست و تداوی برای آن است که تا از این کلانتر نشود.
(منتهی الارب ). با پوست و گوشت آمیخته باشد و با درد باشد و بیخها و
شاخه ها دارد و برسان سرطان آبی باشد که پس از مدتی گوشت عضو مرده
شود و حس او برود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بابا اول خونریزی داشت. ادرارش همه خون بود و خون. دکترها نمی فهمیدند. دوسال خون. بعد سکته قلبی. فهمیدیم سرطان است غده ای زشت و بدترکیب. پنج سال درمان.درد.ترس.
میانهی من و مرگ عزیز با ترس پر نمیشود. از وقتی شوهر مینا جوان و ناگاه رفت, از صبحی که توی آن خانه با دیوارهای زرد طلایی و پر از نور آفتاب,جسد "ه" دراز به دراز افتاده بود, وحشت و ترس از مرگ جایش را داد به پذیرش بهاجبار. از زندگی کینه دارم...
این که امروز و این صبح ممکنست به شبی با مرگ عزیزی ختم شود به ناگاه یا بادرد و از مرض و بیماری واقعیت سهمناکیست که پذیرفتم.
محبوبه جوان است. سرطان یک وقت در سینه و یک وقت در خون و حالا پشت چشم های درشت قهوه ایش تنهایش نگذاشته.
آمده پشت چشم هایش. لابد نمیبیند دیگر. به بچه ها فکر می کنم. به دردی که از رنج مادرشان میکشند. به خستهگیشان . بعد بالای سر همه اینها پدرشان,شوهر محبوبه, که کارش شده مدیریت درد. هیچچیز خوشایندی نیست. تلخ ست . قصه ای نیست.
۲۴ فروردین ۱۳۹۲
دفترنقاشی ندارم. از پس این بوم های بزرگ و بدقواره هم برنمیایم. حسهام ریزریزست و توی گندگی بوم گم می شود.اصلن توی این گنده سالاری بدترین کار تن دادن به شرایطش است. یک دفتر -درنهایت- آچاهار باید جور کنم. گوشه ی صفحهش با مداد یا قلم جوهر خطی/ نقطه ای/ رنگی بگزارم و چیزی بنویسم. توی هیاهوی بوم بزرگ گم میشوم. این پرتره و فیگورهای غولپیکر مثل هوار زدن آدم را کر می کنند. گنده سالاریست و من از سالارها بدم میآید...
نقاشیها کار تابستان گذشتهست . گچ تختهسیاه و مرکب روی کاغذ روزنامه
۲۱ فروردین ۱۳۹۲
گاهی به سرم میزند مامان را بردارم بیاورم ,دخترم کنم. به همین سادگی نیست. مادر, دختر آدم نمیشود. او یک موجود مغرور و کله شقیست که اجاز نمیدهد مراقبش باشی. کمکت را رد میکند و خودش را دائم میندازد در دام بلا. اگر میخاهم که دخترم باشد برای همینست که از بلا دورش کنم. از فرزندانش/برادرانم. از شوهرش/پدرم. و از مادرش. بلاهایی که عاشقشانست و من میبینم که تحلیل میبرندش. هنوز شصت و چاهار سالش نشده که مثل هشتاد سالهها شکننده شده ...
حرفم پیش مامان "برو" ندارد. پیش عشق ویرانگرش به اطرافیان ظالمش حرف من مثل حباب میترکد و محو میشود. چهقدر کلمه مگر دارم در مدح فداکاری نکردن و خودخاهی که برایش خرج کنم. ته کشیده کلماتم. مامان را کاش میشد از دست خودش نجات داد. از دست این ایثار لعنتی و کثیف. کاری اما از من ساخته نمیشود. رفتار مادرم شبیه مرگ است. مرگ هم همینطورست. دربرابرش کاری بههمساخته نیست.
عکس مال دوسال پیش است
اشتراک در:
پستها (Atom)