آقای سین از اثاثکشی علیُگلی آمده. چشمانش برق میزند وقتی از بنفشه آفریقاییهای گلی حرف میزند. میگوید برگهاشان هر کدام هفهش سانتای شعاع دارد و در همین حین هم, کف دستش را بهعنوان اشل نشان میدهد که چرت است, دستش خیلی بزرگترست. با این کارش حس میکنم دارد همه تلاش و رسیدگی من برای تیمار بنفشهمان را نادیده میگیرد. بعد هم اضافه می کند که صدتا لیوان یکبار مصرف از برگ بنفشههایش گلدان تکثیر کرده. نگاهم میکند, صورتم یکچیزی نشان میدهد که لحنش را عوض میکند که ؛لابد دست گلی فقط برای گلدانهای خودش خوبست. اینطوری تفاوت بین گلدان من و گلی را حواله میدهد به قضاو قدر. هود را روشن میکند , سیگارش را آتش میزند. میرود پیِ کارش. و مرا با کلی فکر جورواجور رها میکند. توی دلم پر از غصه است . بیچاره بنفشهی من با برگهای قد جعفریش . این را هم, همین گلی برایم آورده و از وقتی گلدانش را خودش برایم عوض کرد, دیگر حتا گل هم نداده. من و آقای سین از زمانی که باهم زندگی میکنیم گلدانهای کوچکی میخریم قدر لب
پنجرهمان. گل و گیاه دوست داریم. هرروز صبح به هم گزارش جوانه ها یا خرابی
برگها را میدهیم. و این میان بنفشه آفریقایی مایه یاس ماست. حالم بد است. لابد حسودی میکنم به گلی. فکر میکنم آقای سین دیگر مرا دست کم میگیرد . مهارتی ندارم که مانور بدهم. احمقانهست. اما توی سرم یک چیزهای اینطوری میچرخد.
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۲
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۲
شعفم
Your baby's about 15.7 inches long now, and she weighs almost 3 pounds (like a head of cabbage).
انتظار وحشتناکست. با حوصلهتر اگر بودم, ذره ذره را میگفتم که هر لحظه با این آدمِ در شکم, چهطور طی میکنیم. چهقدر دلم شور میزند. چهقدر زاییدن را ترسناک میبینم. چهقدر شبها بیخابایم. هر دو. چه قدر مغزم فندقتر میشود هر روز. چه طور دلم آمده که وسایل ریزقلهش را هنوز نخرم. این انتظار و استرس ...
اشتراک در:
پستها (Atom)