سایهها دنبالم میکنند. سایهها وزن دارند. چرب و چسبنده. تمامم چسبناک و بویناک. سایهها دست از سرم برنمیدارند.
۰۸ شهریور ۱۳۹۵
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
۰۳ شهریور ۱۳۹۵
۰۱ شهریور ۱۳۹۵
۲۸ مرداد ۱۳۹۵
دلتنگیهای آدمی را باد ترانهای میخواند
عکسها را نگاه میکنم. دلم میخواهد نقاشیاش کنم. در من بدویتی است که میخواهد با تصویر کردن به دست آورد. خیال خام میپرورم.
۲۶ مرداد ۱۳۹۵
•
ما قشنگیم. بیکلام باهمایم. جوریکه خیلی قصهایم. بعد از هزارسال اگر کلمه واسطه بشه اونقدر نزدیک و شدنیایم که فقط قشنگیم. مثل آسمون و دریا تو افق.
سانتیمانتالیسم نیست. ماییم بی حواشی.
۱۹ مرداد ۱۳۹۵
•
این کلاف سردرگم که منم. دهسال گذشته تا امروز رو مرور میکنم که چندان چیزی نساختم. رویاهایم را گذاشتم پشت در که نباید. اینطور که ساکنم. اینطور که خاموشم. اینطور که دستم خالیست و رو به ویرانیم. حالم خوش نیست. نباید اینطور میشد. انگار ته کوچه بنبست سرم را به دیوار میکوبم. سرم نمیترکد. دیوار باز نمیشود و اشتباهم. و همین. همین.
اشتراک در:
پستها (Atom)