Wassily Kandinsky. Several Circles. 1926 . Oil on canvas. 140 x 140 cm
اين اثر مر را به ياد آبي كيشلوفسكي مي اندازد. نه ، اين جمله خيلي هممنظور من نيست . مي خاهم بگويم كه انگار كيشلوفسكي اين اثر را ديده و بعد رفته و آبي را ساخته . من كيشلوفسكي را دوست دارم . از آن مدل هايي دوستش دارم كه آدم عموي پير و خطاط ش را دوست دارد و كلن خطاطي را هم هنر نمي داند. اما خب دستخط عموي ش را دوست دارد . من و كيشلوفسكي و كاندينسكي عمرن كه هم راي باشيم . حالا كه نقاشي مي كنم از بيخ و بن بي شباهت م به كاندينسكي اما از(اثر)ش لذت مي برم . از سينما هم آن قدري كه تارانتينو و كستاريكا حال م را خوب مي كند، كيشلوفسكي كاري از دست ش بر نمي آيد كه براي م انجام دهد . خودخاه تر از آن م كه همراه ش شوم .اما اين چند تا دايره ي كاندينسكي مرا عجيب مي كند ( به عجب م مي اندازد در واقع ) هنوز! هنوزيعني در روزگاري كه كسي مثل نردروم هست و مرا مجذوب مي كند.
Gabriele Münter. Kandinsky and Erma Bossi at the Table in the Murnau House.
1912. Oil on canvas.
95.5 x 125.5 cm.
حالا اينجا كاندينسكي نشسته روبروي زني.( طعمه مونترشده) . عصرست يا صبحِ نزديك ظهر؟ نمي دانم . به ساق هاي سبزش و عينك ش به ريش بدفرمش كه نگاه مي كنم آن قدر از او آشنايي م مي آيد كه بي برو و برگرد مي فهمم همين آقاست كه چارده سال بعد مينشيند و اثر بالا را بوجود مي آورد . كاندينسكي محبوب و متوسط من . كيشلوفسكي نرم و نازك و دايره ي من.