‏نمایش پست‌ها با برچسب نقاشی ها. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نقاشی ها. نمایش همه پست‌ها

۲۷ مرداد ۱۳۹۰







نام اثر:از عکس و انجیرهای وبلاگ‌نویسان همراه گوگن
دوهزارو ده
رنگ و روغن روی مقوا. سه‌تکه. ‏

۱۹ آذر ۱۳۸۹

RONALD.B.KITAJ THE GREAT

شاید بایست تجربه هایی مشابه داشته باشد آدم با رنگ یا کلمه ... که این جور با دیدن این رنگ ها این ترکیب ها حال به حال شود .  سحر شود و ناگهان یک حس غیر قابل توصیفی بدود میان تن و پوست ش انگار که ارضا شده .‏ ارگاسم آورست. همین ست. ...‏ 

 ادوارد لوسی اسمیت : " او هنرمندی سحر آمیز مشابه کیمیاگران  بود. که آثارش بسیار با ادبیات قابل مقایسه ست ".‏








این کارش بی نظیره . متاسفانه رو نت نتونستم تصویرش رو پیدا کنم
نام کار :
land of lakes 



جلوی استودیوش

۱۷ مرداد ۱۳۸۹

از نقاش




هيچ کنکاشی نیست. هیچ کلمه ای را "درتوضیح ِ"ندارم .این جا رنگ و اندازه ست که حرف می زند . پای  نقاشی ش, نقاش اگر حرف بزند , نقاش نیست . آقای مقاله چی فلان مجله ست. برود برای پلی بوی رزومه بدهد.سینماچی هم نیست نقاش. که پروداکتش را با ستاره پر کند. کلمه کلمه کند حرف را, بکند توی حلق ستاره ش . نقاش, نقاش ست . نقاش فرش قرمز ندارد . نقاش کم حرف و آرام ست و بسیار دیوانه . نقاش ها را نمی توانی دوست بداری در حالی که عاشقشان هستی . ناخوش آیند ست نقاش.نقاش نویسنده نیست. که عاقبت نویس و حالیه نویس آدم داستان ش باشد . نقاش رنگ ش را دارد . متن سفیدش را دارد و دیوانه سری ش را . نقاش گستاخ ست . چیزی دارد ناخوشایند و ورای جسارت . می کند توی چشم ت. خودت را . این جوری می شود که نقاش اگر که زن باشد زن تر می شود .تیغ بر می دارد می شکافد زن را. این جوری حس های ته نشین شده را بیرون می کشد بی کلمه بی پرحرفی بی روده درازی. می گذارد پیش روی ت . نقاش تلخ ست به مذاق . نقاش خرست . خردمندی ش از نوع آدم ها نیست . چیزی طبیعی دارد خردش .نقاش بکارتی دارد  دست نایافتنی . دنیای نقاش دنیای بی راهی ست . بی سروته از نشانه.نقاش تعداد کمی "چیز  " می شناسد :" رنگـ تــَن نور موقعیت قلم"...‏
‏‏


پانویس:‏
تصویر, قاعده گی. بخشی از اثر سه لته ای . رنگ و روغن روی مقوای فشرده . فروردین 89‏

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹

از نقاشي 2



Wassily Kandinsky. Several Circles. 1926 . Oil on canvas. 140 x 140 cm


اين اثر مر را به ياد آبي كيشلوفسكي مي اندازد. نه ، اين جمله خيلي هممنظور من نيست . مي خاهم بگويم كه انگار كيشلوفسكي اين اثر را ديده و بعد رفته و آبي را ساخته . من كيشلوفسكي را دوست دارم . از آن مدل هايي دوستش دارم كه آدم عموي پير و خطاط ش را دوست دارد و كلن خطاطي را هم هنر نمي داند. اما خب دستخط عموي ش را دوست دارد . من و كيشلوفسكي و كاندينسكي عمرن كه هم راي باشيم . حالا كه نقاشي مي كنم از بيخ و بن بي شباهت م به كاندينسكي اما از(اثر)ش لذت مي برم . از سينما هم آن قدري كه تارانتينو و كستاريكا حال م را خوب مي كند، كيشلوفسكي كاري از دست ش بر نمي آيد كه براي م انجام دهد . خودخاه تر از آن م كه همراه ش شوم .اما اين چند تا دايره ي كاندينسكي مرا عجيب مي كند ( به عجب م مي اندازد در واقع ) هنوز! هنوزيعني در روزگاري كه كسي مثل نردروم هست و مرا مجذوب مي كند.‏





Gabriele Münter. Kandinsky and Erma Bossi at the Table in the Murnau House.
1912. Oil on canvas.
95.5 x 125.5 cm.




حالا اينجا كاندينسكي نشسته روبروي زني.( طعمه مونترشده) . عصرست يا صبحِ نزديك ظهر؟ نمي دانم . به ساق هاي سبزش و عينك ش به ريش بدفرمش كه نگاه مي كنم آن قدر از او آشنايي م مي آيد كه بي برو و برگرد مي فهمم همين آقاست كه چارده سال بعد مينشيند و اثر بالا را بوجود مي آورد . كاندينسكي محبوب و متوسط من . كيشلوفسكي نرم و نازك و دايره ي من.‏

 
 

۰۴ اردیبهشت ۱۳۸۹

از نقاشي 1

Diego Velázquez

(1599-1660)


Las Meninas (The Maids of Honor) or the Royal Family. 1656/57. Oil on canvas.

Museo del Prado, Madrid, Spain










Pablo Picasso

(1881-1973)


Las Meninas. After Velázquez. 1957. Oil on canvas.

Museo Picasso, Barcelona, Spain.









نديمه هايند اين هردو اثر. يكي كار ولاسكوئز ست در قرن هيفده و آن يكي اثر پيكاسوست در قرن بيست . هردو مرد اسپانيايي در پخته گي، نديمه ها را كشيده اند .‏







براي ولاسكوئز به خاطر اين اثرش احترام بسيار قايل م . احترام، يعني كه دوست ش مي دارم. به كارهاي ش دقت مي كنم. به تركيب بندي عناصرش توي كادر. به رد قلم موي ش. به لايه هاي لطيف رنگ گذاري ش. بابت همين يك اثر، آدم مي فهمد كه طرف شعور بصري داشته. شعور بصري، چيزي وراي تكنيك ست – تكنيك، گربه روي مخمل مشكليِ كمال الملك خودمان ست . مردك بيشعور- وراي فقط محاسبه گري و بازار سنجي. ولاسكوئز، اين تابلو را به سفارش كشيده. اما نه در حد سفارش دهنده. با گريد خودش و ذوق يك هنرمند نقاشي كرده . نقاشي ش براي زمان قرن هيفده ايش جسورست و نقاشانه . ديگرگونه بوده گي، خاصيت اين اثرست. و من براي همه ي اين ها به او احترام مي گزارم.‏
بعد، كلن از پيكاسو بدم مي آيد . همين جوري . همين جور كه از ابلفضل سوپري مان بدم مي آيد. با همان كيفيت.‏

سيصد سال مي گذرد و پيكاسو سعي مي كند نديمه هاي ولاسكوئز را با زبان خودش بگويد . و من با اين وجود، اين هردو اثر را بسيار دوست دارم . شايد جادوي ولاسكوئز در كار پيكاسو هم ساري ست .