هیچوقت اینقدر باطل نبودهام. بیکار و غیر مفید. دور و بریها خیال میکنند نشستهام و با دقت ظرافت بچه را بزرگ میکنم. اینطور نیست. توهم است. بچه خودش و بدون من هم بزرگ میشود. من هیچ دخل و تصرف سازندهای در بزرگ شدنش ندارم. خودش به کمک طبیعت به نحو احسن دارد مسیرش را میرود. من فقط تماشاگرم. تماشاگر عاطل و باطل
۰۸ مرداد ۱۳۹۵
۰۶ مرداد ۱۳۹۵
•
سالها پیش بود. بعد از این جمله چیز دیگری نمیتوانم اضافه کنم. داستانم را نمیتوانم نقل کنم. نمیتوانم فصیح باشم. چیزی از من جا مانده در سالهای گذشته و یا از سالهای گذشته چیزی در من جا مانده. تکراری اما واقعیاست، این تکهتکه شدن زمان، اشیا و آدمها و جا ماندنشان در یکدیگر. همین است که وقتی برمیگردم و آنجمله نخست را میخوانم، اشکم در میاید. شروع دوباره نوشتنم اینجا، توفانی نیست. متوسط است. مثل خودم مثل زندگی و بیش از همه مثل خودم. و الان فقط همین.
اشتراک در:
پستها (Atom)