نمایش پستها با برچسب عکس ها. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب عکس ها. نمایش همه پستها
۰۸ تیر ۱۳۹۰
۰۲ خرداد ۱۳۹۰
۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰
۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۰
۰۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
۱۳ مهر ۱۳۸۹
تهران به روایت عکس های مهران مهاجر
غرض مهران مهاجر هر چه بوده . تصاویر برای من بیانگر بهت ند. انگار کن که آسفالت و دیوار. سیمان و آهن . فلز و شیشه مبهوت و متحیرند از آن چه به سرشان رفته . شاهدان ناباورند این ها . خاموشی کشنده شان از سر دل پُری ست . این گرد خاکستری ریخته شده در عکس ها . این جنبنده های تار . عمد حذف زنده گی روزمره از تهران شلوغ . سرما و تنهایی همه ش از سر بهتی است انگار که این شهر نتواند باور کند که پل های ش قاتل شدند و آسفالت ش پذیرای خون گرم شهروندش . بی قراری عظیمی نهفته دارد انگار . تصاویر قبرستان قبل از صور ست به روایت کهن .روز داوری در راه .نزدیک حتا...
عکس ها را می توانید در دیده ببینید
۰۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
از عكس 5
زمان طول نيست. پهناست زمان. وگرنه اين تابستان ِ روي وانت نشسته، بايد كهنه شود. نبايد اشك م را درآورد. اين عكس، موردِعجيب من ست. اين عكسِ دايي هاست. و وانت، متعلق به دايي بزرگ تر ست كه سمت چپ نشسته . دايي جاده ها. دايي هميشه حيران م. قصه ساز و ياغي. اما اين يكي، همين سمت راست ي ست كه باني اشك م شده. پايه ي اين مشنگ ي امروزم اوست. خطاكار بزرگ. مرد كتاب. مرد فرنگ رفته. مرد مشتِ بسته. مردِ امام آمدِ پنجاه وهفت. مرد زندان شصت و سه. مرد در به در شصت و هشت . مرد مرده ي هفتاد ودو . اين همان دايي "رضا"ست . اين، همين تابستان وانت نوي دايي بزرگه ست و سربازي دايي كوچكه و به دنيا آمدن من . بر اين تابستان زمان نگذشته... ببين چه طور نشسته روي وانت. مي شود اين تن ي كه توي اين جين و پيراهن سورمه اي، كه اين همه زنده ست و داغ ، شانزده سال باشد كه مرده؟
۲۶ فروردین ۱۳۸۹
4 از عكس
وقتي از آدم ها عكس مي گيرم دوست دارم حضورشان را وارد ديد بيننده كنم . يك جور ديكتاتوري . كادر را مي بندم و نماي
درشت مي گيرم هميشه. اگر قرار باشد آدمي بيايد توي قاب من ( چه عكاسي چه نقاشي) آن آدم حتمن مهم تر از دور و اطراف ست و براي همين هم حضور دارد . كادر اين عكس ( كه عكاس ش من نيستم ) بايد بسته باشد . تا قرمزي روشن روي موهاي اين بانو را تو ببيني . ببيني كه هم رنگ ناخن هايش ست . ببيني كه دود سيگارش را باد مي رقصاند تا قله ي پشت سر و من-عكاس، ديدم ش و نگه ش داشته م كه تو هم ببيني . اين بانو را من نمي شناسم . اما موقع عكاسي آن جا بودم اجازه گرفتم ، كه "مي شود از شما عكس انداخت"؟ قبول كرد. شو خي اي هم كرد . عكاس اما من نبودم. در واقع عكاس را توي موقعيت نادلبخاه گذاشتم . يك جور ديكتاتوري .
چشم ها و لب ها را ببين . زمان اين بار دست به كار زيباتر كردن، بوده . من عكاس بودم كادر پايين را انتخاب مي كردم . باي د وي، عكس محبوب من ست اين عكس.
۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از عكس 3
ريه و شكم ت بود . جا قشنگ بود . من تازه تنها شده بودم . دوربين هشصد تومني هم بود پشه هم بود ...
۱۶ فروردین ۱۳۸۹
از عكس 2
آدم هميشه يك جورايي گذشته را براي خودش خوشنقش تر مي كند بس كه امروزش را دوست ندارد. و بعد يكهو توي يكي از همين شيرين خيالي ها سندي پيدا مي شود، كه مثل سيلي برق از سر مي پراند . مثلن يك عكس . لبخند توي عكس مي تواند نقش/رل كوتاهي باشد براي نشان دادن زيبايي ِ لحظه اي كه اصلن هم زيبا نيست. و تو(من) در لحظه ي اكنون و در حال تماشا، كاملن لحظه چكانده شدن دكلانشور را يادت(م) هست، كه گفته اي(م) سيب تا لعنت بخري(م) تا ابد. براي هر باري كه نگاه كردن به عكس .عكس يادگاري سندي ست عليه آدم ...
پانويس:
حياط دانشكده كاربردي ست . اسفندست به نظرم. اسفندهفتادونه
۱۲ فروردین ۱۳۸۹
از عكس 1
بين بردن ادامه ي حيات آن آدم در خاطر . وقتي كسي ثابت مي ماند در لحظه اي، در جايي، در عكسي، سخت بشود كه او را در خاطر آورد در لحظه ي پيش از عكس يا بعد از آن. زمان او را در آن لحظه مرده مي پندارد و خاطر را تنبل مي كند و فقط تعبير و تفسير آدم، همان آدم ِ توي عكس مي شود. بعد هم زمان از روي آن آدم خارج از عكس مي گذرد. حالا آدم ي مانده توي عكس و آدم ي اين بيرون لَخت تر يا سريع ترهمراه زمان حركت مي كند. همين مي شود كه تماشاگر نسبت به عكس نگاه عمودي ندارد . يا حتا صفر درجه نيست. آدم عكسمرگ شده زاويه پيدا كرده نسبت به من. منِ فراخانده شده به تماشا. رفته توي پرسپكتيو. همين مي شود كه آدم-زمان توي عكس را، نمي توانم باور كنم.
اين آدم ِ پاييز هشتاد و هفتِ توي عكس را، كه طره ي موي ش افتاده روي گوش ، با صورتي بي بزك و لب هاي جمع شده براي زدن حرفي، محال ست كه باور كنم . حتا نحوه ي لباس پوشيدن ش و اين آراسته گي خاص و انگار بي اعتنا به ظاهرش برايم تعجب آورست. (حتا اگر نگارنده!باشد). عكس يادگاري مي شود كه بازپرس آدم شود . نبايد در برابرش پرحرفي كرد ...
۱۱ فروردین ۱۳۸۹
0از عكس
درباره ي عكس دوست دارم كه حرف بزنم . اصلن من از آن دسته آدم هايي بايست باشم كه يك آلبوم كوچك عكس توي كيف شان دارند . كنارشما كه بنشينم توي قطار شهري تو مسيرها آلبوم را بكشم بيرون و شروع كنم از گفتن از عكس . نه كه از آدم هاي توي عكس بگويم . از زمان حرف مي زنم . كه شگفت آورست . كه كار زمان شكافتن آدم ها ست . منهدم كردن روابط و بازسازي شان .
عكس هاي يادگاري ساخته مي شوند براي در آوردن آه آدم . كار عكس هاي يادگاري ساختن لب خند هاي تلخ ست ."بهت زمان"هم .به عكس كه نگاه مي كنم آن آدم توي عكس را توي آن لحظه ، آن آدم –زمان را باور نمي كنم .عكس هاي يادگاري موجودات خبيثي ند نبايد زياد دور و برشان پليكيد . باباي آدم را در مي آورند.
اشتراک در:
پستها (Atom)