‏نمایش پست‌ها با برچسب هوس. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب هوس. نمایش همه پست‌ها

۲۳ مرداد ۱۳۸۹

که مپرس






موقعیت ش پیش نیاید برای ت . پیش نیاید که فکری شوی که تن را جایی به دست باد بسپاری که دل ت آن جا نیست و دل ت را
جایی بده ی که از تن ش پرهیز می کنی ...‏



این, ادامه دارد




۱۳ مرداد ۱۳۸۹

TANGO


چه بلدم


چهارهزار سال پیش مردی در چین زندگی می کرده. شغلش ؟ من نمی دونم . این آقا یه روز سر صبح شایدم عصر قبل از این که
آفتاب قلپی بره زیر, یه کاشی ور میرداره با خودش می بره . کجا؟ چمدونم . میبی از تو مطبخ می بره تو حیاط یا برعکس.‏ همونجوری دلی ای دلی که آدم سرصبح یا موقع غروب دچارشه و یه جور نیم مسته از کم خابی و یا خسته گی یا تو ابر بوده گی کاشیه از دست ش میوفته و دررررررررق ! میشکنه . زن ش ؟ نمی دونم شاید دعواش بشه یا هرچی . اما به خودش می جنبه.‏ میاد کاشی رو بچسبونه که می بینه که هیّهح مرا بین که بر طمع پسته آمدم و شکّر نصیبم گشت . هی کاشی ها رو می چرخونه هی شکل جدید می سازه . هی با اون هفت تا تیکه طرح و شکله که میاد. من؟ خب آره. میگم گرافیک همونجا بین مطبخ و حیاط دیسکاور شد! ‏



پانویس:‏
امروز رفتم برا خودم شلوار جین بخرم . جاش از اینا (  تانگو ) خریدم