۰۸ تیر ۱۳۹۰
۳۱ خرداد ۱۳۹۰
در گذر عمر کنسرت همخوانی و همنوازی گروه خنیا سرپرست گروه: پری ملکی
سرپرست گروه: پری ملکی
آهنگساز: جلال امیرپورسعید
دوم و سوم تیرماه 1390
تالار وحدت
ساعت 21.00
مراکز فروش
گیشه تالار وحدت: خیابان حافظ، خیابان استاد شهریار، تلفن: 66705101
مرکز موسیقی بتهوون: خیابان کریم خان، خیابان سنایی، نبش خیابان ششم، تلفن: 88313868
فروشگاه سیاه سفید: میدان انقلاب، جنب سینما بهمن. تلفن: 66971603 و 66952497
فروشگاه ققنوس: تجریش، رو به روی سینما آستارا، پاساژ حیدریان، تلفن: 22728007 و 22738007 - تحویل در محل
فروش اینترنتیwww.iranconcert.com
خوانندگان: پری ملکی، علیرضا وکیلی منش، حمیرا مظاهری
جلال امیرپورسعید: تار
آوا ایوبی: تارباس و عود
حسین قاسم زاده: نی
هومان رومی: کمانچه
محمد عشقی: سنتور
محمدرضا ساکی: دف، دایره و کوزه
بامداد ملکی: تمبک و دوایر کوکی
آهنگساز: جلال امیرپورسعید
دوم و سوم تیرماه 1390
تالار وحدت
ساعت 21.00
مراکز فروش
گیشه تالار وحدت: خیابان حافظ، خیابان استاد شهریار، تلفن: 66705101
مرکز موسیقی بتهوون: خیابان کریم خان، خیابان سنایی، نبش خیابان ششم، تلفن: 88313868
فروشگاه سیاه سفید: میدان انقلاب، جنب سینما بهمن. تلفن: 66971603 و 66952497
فروشگاه ققنوس: تجریش، رو به روی سینما آستارا، پاساژ حیدریان، تلفن: 22728007 و 22738007 - تحویل در محل
فروش اینترنتیwww.iranconcert.com
خوانندگان: پری ملکی، علیرضا وکیلی منش، حمیرا مظاهری
جلال امیرپورسعید: تار
آوا ایوبی: تارباس و عود
حسین قاسم زاده: نی
هومان رومی: کمانچه
محمد عشقی: سنتور
محمدرضا ساکی: دف، دایره و کوزه
بامداد ملکی: تمبک و دوایر کوکی
پ.ن: اونی که سنتور به دست و لبخند به لب ایستاده گوشهی دلست. ترنجمانست
۳۰ خرداد ۱۳۹۰
۱۹ خرداد ۱۳۹۰
همیشههای خشکشویی آبشار تمام شد
خودش را دار زده. آدم فکر میکند مرد که چهل و پنج ساله شد, ایمن ست دیگر. چهل و پنج ساله بوده و خودش را دار زده. مادرش رفته بوده سفر. بر که می گردد پسر را آویزان می بیند از سقف. نه ایمن نیست آدم.هیچ وقت. قد کوتاه و زبل بود. زیر شیشهی پیشخانش روی یک کاغذ کوچک و براق, خطاطی کرده بود که: هرچه بر ما میرود از سستی و نادانی ماست / گله از بخت و شکایت ز فلک عین خطاست, هر بار هم تاکید میکرد خانم "ه" دستِ خط خودمه و میم خانم را به سکون می گفت.ای داد. لابد برای ش کار نمی کرده شعر. سبیل داشت. از همین سبیلهای نازی آبادی . همیشه هم, یک پیراهن صورتی ابریشمی تنش بود با مارک تامی. خودش را دار زده. مجرد بود. همیشه ,لباسها بوی واکس می گرفت و من هر بار میگفتم که آخرین بارست که لباس را می دهم آقا صادقِ آبشار. و باز هربار لباسها را می بردم پیش خودش. هر بار اول می پرسید پدر؟ هواشو داری اون سید رو .
اشتراک در:
پستها (Atom)