توی روز آدم از گذشته,همیشه یکچیزی جا میماند, نه فراموش میشود و نه آنقدر مهمست که پیش چشم بماند. مثل در قابلمه بعد از شستشوی ظرفها که چرب و مظلوم گوشهای نشسته. حالا هیچوقت سینک خالی نمیماند
۰۹ مهر ۱۳۹۱
۰۸ مهر ۱۳۹۱
لابُّدم
نشستهم خیره به دسترنجم.سیگاری میگیرانم. چشمهایم را ریز میکنم و خیره میشوم به اطراف,دود را که بیرون میدهم نفس عمیقی میکشم تا رایحهش بنشیند به جانم. تمیزی خانه را میگویم.حال کشاورزی را دارم بهوقت برداشت . جمع کردن تا کردن مرتب کردن سابیدن و برق انداختن آیینی!
میتوانم شش ماه دست به هیچکاری نزنم با عنکنبوتهای روی تاقچه و کپک روی ظرفهای نشسته در صلح معاشرت کنم, اما غمگین خاهم بود. تمیزوتراپی میکنم . کاشی ها که برق میافتد, بوی دامستس و شیشهشوی که خانه را بر دارد وقت وقت منست. سرحال میشوم .
پ.ن:
وقت دروست. باید چای بریزم و تهسیگارم را خاموش کنم.
۰۶ مهر ۱۳۹۱
دلگرفته بود, شاید
آقای سین نمی گذارد خابهایم را برایش تعریف کنم.آقای سین به خاب
معتقد است.اعتقاد دارد موقع روایت خاب, یک چیزخوبی از من خارج میشود, کم میشود و
جایش پر نمیشود, الا باچیزی بد. من سر در نمیآورم. فقط میدانم که ممکن است حرف زدن یادم برود.
یکجور رابینسون کروزوئهام . همه رفتهاند. بقچهبندیل کردهاند و
رفتهاند شمال تا مینا را شاد کنند. در طول برنامهریزیشان خبرم نکردند, دیشب
گفتند عه! تو هم بیا خب! خندیدم. گفتم اینجور بیبرنامه و یکهویی؟ نمیتوانم.
دروغ گفتم. من کلن میمیرم برای اینجور بیبرنامه و یکهویی سفر رفتن.
آقای سین هم نیست. امروز روز تعطیلامان بود. عصری گفت بریم. بریم خونه
ی توران(مادرش) بعد هم حسینیه امیرسلیمانی بعد از آن میرویم ختم پدر آقای ت. و
بعد هم میرویم خانه ی علی, که دارد نقاشیش می کند که عروسش را ببرد آنجا.
گفتم اینجور بیبرنامه و یکهویی نمیام. دروغ گفتم...
۰۴ مهر ۱۳۹۱
۱۶ شهریور ۱۳۹۱
آواز مهیب
اینکه "ه" مرده جوان و ناگهان,مرگ را کرده شبیه زنگ درِ خانه. حالا هر لحظه ممکن است صدا کند. اینکه "ه" مرده غمناک نیست. وحشتناک نیست. مردنش مثل آواز است, نه از جهت کیفیت. که بود . مثل آوازیست از حنجره ای ناآشنا به زبانی غریب. مردنش جریان دارد, مثل صدا. همیشه هست. سکوت نمیکند. دیبا که راه برود حرف بزند بخندد, صدای آواز مهیب میشود حتا. حالا کولی ای که در منست, بیشتر وول میخورد, بیشتر میخاهد که در برود . حالا, خانه که خوبست و پرنور, صدای نرم کولر, پنجره باز و گلدانها, همه به مضحکهم گرفتهاند, من آیا غمینم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اشتراک در:
پستها (Atom)