همسایهمان مرد. شدهام یک آدمِ خبر مرگ بده. عجیب است مردن. زن همسایه را دوست نداشتم. اما حالا که دمپاییهای لژدار قرمزش دیگر پشت در ولو نیست, حالا که دامادش پراید سفید هاچبکش را پارک نمیکند توی پارکینگ ما, دلم میگیرد. یکهو دیگر نبودن یک آدم توی کتم نمیرود که نمیرود. آدم میمیرد و این خاصیت منحصر بهفردی نیست. تنها خاصیت تکرار شونده و عجیب.
نمایش پستها با برچسب موضوع من این نیس که. نمایش همه پستها
نمایش پستها با برچسب موضوع من این نیس که. نمایش همه پستها
۱۶ مهر ۱۳۹۱
۲۴ مرداد ۱۳۹۰
۰۸ خرداد ۱۳۹۰
بر ِ خیابان عبارتای اروتیکست. و عاطفی... بسیار عاطفی
خانهمان بر خیابان اصلیست. درهای خانه در محاصرهی کرکرههاست. صبحها, پنجرهی اتاقم اگر باز باشد, با صدای بالا رفتنهاشان بیدار میشوم. عصری زنگ خانه را زدند که, کرکرهها را بگذارند توی حیاط امانت. تا بفروشندشان. جاکنشان کرده اند. بهجایشان کرکرههای برقی سفید و براق و صاف, کار گذاشتهاند. اینها رفتنایند, تا ساعاتی دیگر. کرکرههای محله! شاهد خداحافظیهای عاشقانه. بغل شدنهای نیمه شب. رهسپارکردن مهمانهای عزیز.
زردم؟ آره و زدم روی سطح.. دل هم گرفته ست.
۲۸ بهمن ۱۳۸۹
۰۸ بهمن ۱۳۸۹
۰۳ دی ۱۳۸۹
۲۱ آذر ۱۳۸۹
۱۲ مرداد ۱۳۸۹
بیهودگی
چنار و دیگر چیزها
باید دقت کرد
گربه ی مهمون
توي خونه ي ما هيچ پرابلمی به شکل قطعی و در یه نقطه ی زمانی مشخص حل و فصل نمیشه , بره پی کارش .همه چیز به شکل جذابی آروم آروم کم رنگ میشه . و اونقدر این کم رنگ شدن در طول زمان کش پیدا می کنه که به "مساله" عادت می کنیم . طی پروسه ی حل شدن , خود مسائل کم کم تبدیل به مسائل جدیدی میشن . یه مثال ساده ش همزیستی خونواده با گربه هاس.
خونه ی ما, یه خونه ی حیاط دار و قدیمیه . جایی که الان باغچه س قبل تر ها استخرش بوده . قضیه استخر بر می گرده به وختی که ما هنوز ساکنش نبودیم . نمی دونم یه چنار چار متری یا یه کاج چارونیم/ پنج متری چه قدر عمردارن . اگه به عمر اونا عمر خونه ی قبل از باغچه رو هم اضافه کنیم میشه کلی...
قصه مال نه سال قبله . تو اتاق نشستم . پشت میز . امتحان هنر و تمدن دارم فرداش . خونه ساکته . من در حالت دیدیریمینگ و پرت ِ پرت . چشام چیزی میبینه . یه گوله ی خاکستری که قل (غل) می خوره از زیر صندلی م . مغزم پروسس ش نمی کنه, هنو تو خیالاتم . دوباره صحنه تکرار میشه . یه جونور خاکستری آروم میره پشت درآور میاد بیرون : موش!
جیغ های فراوونی زده شد که البته دسترنج مامان و مینا بود . من و بابا به شکل خارق العاده ای شجاع شده بودیم, نجات خونه, تو دست های ما بود. با حیله و مکر موشه رو انداختیم تو حیاط . حیاط جنوب خونه س و بنابراین رو به خیابون . موشه رو تا خیابون مشایعت کردیم ... رفت . در رفت .
حالا موش شده بود معضل زندگی. خونه باید خراب بشه , موش داره .نه خراب نشه حیفه این حیاط.ن هخرابش کنیم آپارتمان ش کنیم. آدما؟ اونا که از موش ترسناکترن! با یه عالم آدم باید تو همین محوطه زندگی کنیم .من می ترسم . ما نمی ترسیم .خراب ش کنیم . درختا چی ؟ خرابش کنیم, من تمی تونم تمام عمرم از ترس موش شبا نخابم . سمپاشی می کنم .
یکسال آرامش
موش بعدی توی حیاط خلوت دیده شد. سیاه و کوچولو . موش سیاه کوچولو نه دستگیر شد نه دومرتبه دیده شد و نه جسدی ازش رویت شد ...
آغاز دور بعدی کشمکش ها
.خراب کنیم بسازیم
حیفه حیاط .
و تکرار بی پایان این مکالمات تا ورود گربه ی سیاه و چشم سبز.
هیچ موشی از هشت سال گذشته به این طرف دیده نشده . تعداد گربه های حیاط هرسال به ترتیب این جوریند . اول یکی . بعد طی مدت کوتاهی دوتا , تا سه ماه ,چار تا. و بعد سه تا. و بعد دوتا. و بعد یکی.
گربه های ما تنبل بد ترکیب بی هیچ خلاقیتی گوشه های مختلف حیاط خرخر می کنن . موش نمی گیرن.ینی حدس من اینه که گربه ی شکم پر موش نمیگیره لابد. برنامه ی غذایی شون : صبح ها نون و شیر و برنج که با هم قاتی پاتی شده می خورن. از صبح تا عصر سه وعده شامل مقداری سوسیس که مامان می خره. ته غذای من . ته خورش اضافی که مامان از قصد اضافه می پزه و در ادامه میگه ئه باز که اضافه اومد پس شما دوتا چی می خورین؟ پس بذارم برا گربه ها! و نیز پنیر و نون می خورن . شب ها هم تغذیه شون گردن باباس, که شامل چیزهای هیجان انگیزی مث کرانچی پنیری . کالباس و پلوی ظهرش میشه .
کسی یادش نیس چرا ما گربه پرور شدیم
حتا مامان
پانویس:
سه تا گربه ی خاکستری و طلایی نوه و نتیجه های گربه ی سیاه هستن
اما اون گربه ی سفید مهمون ماس.هفته ی پیش, یکی ازهمسایه های کنار دستی که ساکن یه مجتمع آپارتمانیه , از ترس بچه های تخس مجتمع گربه رو آورد که ما مراقب ش باشیم.
توی این چند روزه ی بی دوربینی, زندگی من شده حوض بی ماهی ای که دوربین تلفن دستی به مثابه ی قورباغه ی سپهسالارشه!!!
اشتراک در:
پستها (Atom)