۲۷ مرداد ۱۳۸۹
۲۵ مرداد ۱۳۸۹
...
دیروز وختی رسیدم بالای سرش زیرش پرخون بود. از صدای یه جیغ پریده بودم تو حیاط. از یکی دوساعت قبل ش گم شده بود . همه جا رو گشته بودیم . زیر زمین, پشت بوته ی درخت مو . لای رزهای پایه کوتاه, بین تخته چوبهای ته حیاط. نبود که نبود . دیوانه و شوریده س . دنبال آدما راه میفته . نمی فهمه فرق داره. نمی دونه گربه ها گربه ن. آدما همه جور حیوونی رو شاملن . نمی فهمه اون فقط گربه س و ماها هرکدوم هزار جور جکجونوریم . ابولفضل سوپری گفت دیده تش که رفته داخل حیاط مجتمع همسایه . همونجا که قبلن بوده. نمی دونم چی به سرش آوردن . نمی دونم چی به سرش رفته. من خونین پیداش کردم .پخش, کف حیاط . پرتش کرده بودن از بلندی تو حیاط . تراس و پنجره هاشون مشرف حیاط ه . فک کردم مرده . فلج شدم . پیش پیش کردم بلند شد . پس زنده س. چند قدم راه رفت و بعد دوباره پخش زمین شد . اون سه تا گربه ی دیگه ریختن سر خون های رو موزاییک حیاط . لیس می زدن. مرچ مرچ ... چه قد کریه بود صحنه ها. تا حالا حیوون خونه گی نداشتم. مث دیونه ها, زنگ زدم اول صد و هیژده, شماره یه مطب رو گرفتم. پزشک ش نبود. دوباره زنگ زدم صدوهیژده, گفتم یه شماره شبانه روزی بده. گفت نداریم. هوارم رفته بود آسمون. یه مطب دیگه . و باز نبود . دامپزشکای شهر تشریف برده بودن افطار . طفلکی نمیره ... دل م رو زدم دریا دستکش کردم دستم. باند و بتادین و سرم شتشوی لنزم هم بود. شستم ش . زخم, روی پنجه هاش بود و روی پیشونی ش . زخم ها رو بستم . به جای میو میو کردن سکسکه می کرد. با اون حال نزارش ازم فاصله می گرفت . براش جعبه درست کردم تا نزدیک صبح به ش سر زدم . می ترسیدم مبادا جایی تو بدن ش خونریزی کرده .... نمیره تا صبح نمیره تا صبح ... موند اما. زنده موند .صبح ی بعد یه چرت کوتاه. وقتی رفتم بالا سرش همون خر همیش همیشه گی بود. پرید بیرون. میو میو کرد . موس موس م رو کرد . نفهمه هنوز. اعتماد می کنه . زنده س حال ش هم خوبه . همین برا خوشی امروزم بسه ...
۲۳ مرداد ۱۳۸۹
که مپرس
موقعیت ش پیش نیاید برای ت . پیش نیاید که فکری شوی که تن را جایی به دست باد بسپاری که دل ت آن جا نیست و دل ت را
جایی بده ی که از تن ش پرهیز می کنی ...
این, ادامه دارد
۱۷ مرداد ۱۳۸۹
از نقاش
هيچ کنکاشی نیست. هیچ کلمه ای را "درتوضیح ِ"ندارم .این جا رنگ و اندازه ست که حرف می زند . پای نقاشی ش, نقاش اگر حرف بزند , نقاش نیست . آقای مقاله چی فلان مجله ست. برود برای پلی بوی رزومه بدهد.سینماچی هم نیست نقاش. که پروداکتش را با ستاره پر کند. کلمه کلمه کند حرف را, بکند توی حلق ستاره ش . نقاش, نقاش ست . نقاش فرش قرمز ندارد . نقاش کم حرف و آرام ست و بسیار دیوانه . نقاش ها را نمی توانی دوست بداری در حالی که عاشقشان هستی . ناخوش آیند ست نقاش.نقاش نویسنده نیست. که عاقبت نویس و حالیه نویس آدم داستان ش باشد . نقاش رنگ ش را دارد . متن سفیدش را دارد و دیوانه سری ش را . نقاش گستاخ ست . چیزی دارد ناخوشایند و ورای جسارت . می کند توی چشم ت. خودت را . این جوری می شود که نقاش اگر که زن باشد زن تر می شود .تیغ بر می دارد می شکافد زن را. این جوری حس های ته نشین شده را بیرون می کشد بی کلمه بی پرحرفی بی روده درازی. می گذارد پیش روی ت . نقاش تلخ ست به مذاق . نقاش خرست . خردمندی ش از نوع آدم ها نیست . چیزی طبیعی دارد خردش .نقاش بکارتی دارد دست نایافتنی . دنیای نقاش دنیای بی راهی ست . بی سروته از نشانه.نقاش تعداد کمی "چیز " می شناسد :" رنگـ تــَن نور موقعیت قلم"...
پانویس:
تصویر, قاعده گی. بخشی از اثر سه لته ای . رنگ و روغن روی مقوای فشرده . فروردین 89
۱۳ مرداد ۱۳۸۹
TANGO
چه بلدم
چهارهزار سال پیش مردی در چین زندگی می کرده. شغلش ؟ من نمی دونم . این آقا یه روز سر صبح شایدم عصر قبل از این که
آفتاب قلپی بره زیر, یه کاشی ور میرداره با خودش می بره . کجا؟ چمدونم . میبی از تو مطبخ می بره تو حیاط یا برعکس. همونجوری دلی ای دلی که آدم سرصبح یا موقع غروب دچارشه و یه جور نیم مسته از کم خابی و یا خسته گی یا تو ابر بوده گی کاشیه از دست ش میوفته و دررررررررق ! میشکنه . زن ش ؟ نمی دونم شاید دعواش بشه یا هرچی . اما به خودش می جنبه. میاد کاشی رو بچسبونه که می بینه که هیّهح مرا بین که بر طمع پسته آمدم و شکّر نصیبم گشت . هی کاشی ها رو می چرخونه هی شکل جدید می سازه . هی با اون هفت تا تیکه طرح و شکله که میاد. من؟ خب آره. میگم گرافیک همونجا بین مطبخ و حیاط دیسکاور شد!
پانویس:
امروز رفتم برا خودم شلوار جین بخرم . جاش از اینا ( تانگو ) خریدم
۱۲ مرداد ۱۳۸۹
بیهودگی
چنار و دیگر چیزها
باید دقت کرد
گربه ی مهمون
توي خونه ي ما هيچ پرابلمی به شکل قطعی و در یه نقطه ی زمانی مشخص حل و فصل نمیشه , بره پی کارش .همه چیز به شکل جذابی آروم آروم کم رنگ میشه . و اونقدر این کم رنگ شدن در طول زمان کش پیدا می کنه که به "مساله" عادت می کنیم . طی پروسه ی حل شدن , خود مسائل کم کم تبدیل به مسائل جدیدی میشن . یه مثال ساده ش همزیستی خونواده با گربه هاس.
خونه ی ما, یه خونه ی حیاط دار و قدیمیه . جایی که الان باغچه س قبل تر ها استخرش بوده . قضیه استخر بر می گرده به وختی که ما هنوز ساکنش نبودیم . نمی دونم یه چنار چار متری یا یه کاج چارونیم/ پنج متری چه قدر عمردارن . اگه به عمر اونا عمر خونه ی قبل از باغچه رو هم اضافه کنیم میشه کلی...
قصه مال نه سال قبله . تو اتاق نشستم . پشت میز . امتحان هنر و تمدن دارم فرداش . خونه ساکته . من در حالت دیدیریمینگ و پرت ِ پرت . چشام چیزی میبینه . یه گوله ی خاکستری که قل (غل) می خوره از زیر صندلی م . مغزم پروسس ش نمی کنه, هنو تو خیالاتم . دوباره صحنه تکرار میشه . یه جونور خاکستری آروم میره پشت درآور میاد بیرون : موش!
جیغ های فراوونی زده شد که البته دسترنج مامان و مینا بود . من و بابا به شکل خارق العاده ای شجاع شده بودیم, نجات خونه, تو دست های ما بود. با حیله و مکر موشه رو انداختیم تو حیاط . حیاط جنوب خونه س و بنابراین رو به خیابون . موشه رو تا خیابون مشایعت کردیم ... رفت . در رفت .
حالا موش شده بود معضل زندگی. خونه باید خراب بشه , موش داره .نه خراب نشه حیفه این حیاط.ن هخرابش کنیم آپارتمان ش کنیم. آدما؟ اونا که از موش ترسناکترن! با یه عالم آدم باید تو همین محوطه زندگی کنیم .من می ترسم . ما نمی ترسیم .خراب ش کنیم . درختا چی ؟ خرابش کنیم, من تمی تونم تمام عمرم از ترس موش شبا نخابم . سمپاشی می کنم .
یکسال آرامش
موش بعدی توی حیاط خلوت دیده شد. سیاه و کوچولو . موش سیاه کوچولو نه دستگیر شد نه دومرتبه دیده شد و نه جسدی ازش رویت شد ...
آغاز دور بعدی کشمکش ها
.خراب کنیم بسازیم
حیفه حیاط .
و تکرار بی پایان این مکالمات تا ورود گربه ی سیاه و چشم سبز.
هیچ موشی از هشت سال گذشته به این طرف دیده نشده . تعداد گربه های حیاط هرسال به ترتیب این جوریند . اول یکی . بعد طی مدت کوتاهی دوتا , تا سه ماه ,چار تا. و بعد سه تا. و بعد دوتا. و بعد یکی.
گربه های ما تنبل بد ترکیب بی هیچ خلاقیتی گوشه های مختلف حیاط خرخر می کنن . موش نمی گیرن.ینی حدس من اینه که گربه ی شکم پر موش نمیگیره لابد. برنامه ی غذایی شون : صبح ها نون و شیر و برنج که با هم قاتی پاتی شده می خورن. از صبح تا عصر سه وعده شامل مقداری سوسیس که مامان می خره. ته غذای من . ته خورش اضافی که مامان از قصد اضافه می پزه و در ادامه میگه ئه باز که اضافه اومد پس شما دوتا چی می خورین؟ پس بذارم برا گربه ها! و نیز پنیر و نون می خورن . شب ها هم تغذیه شون گردن باباس, که شامل چیزهای هیجان انگیزی مث کرانچی پنیری . کالباس و پلوی ظهرش میشه .
کسی یادش نیس چرا ما گربه پرور شدیم
حتا مامان
پانویس:
سه تا گربه ی خاکستری و طلایی نوه و نتیجه های گربه ی سیاه هستن
اما اون گربه ی سفید مهمون ماس.هفته ی پیش, یکی ازهمسایه های کنار دستی که ساکن یه مجتمع آپارتمانیه , از ترس بچه های تخس مجتمع گربه رو آورد که ما مراقب ش باشیم.
توی این چند روزه ی بی دوربینی, زندگی من شده حوض بی ماهی ای که دوربین تلفن دستی به مثابه ی قورباغه ی سپهسالارشه!!!
اشتراک در:
پستها (Atom)