
تا حالاش، هي دل آدم بتركد كه واي ديگري هم بوده و نپذيرد ، كه عاشق ست ديگر. اما حالاي وحشتناك تري هم هست . بايد بنشينم و بكوبم روي زانو كه داد بيداد ... ء
قصه دارد حالا ... قصه دار شده چيزي كه از من تا تو به تو از تو به من در جريان بود قصه دارد حالا .
مادرم زن خانه داري ست چه وختي كه خانه مان يك وجب و نصفه اي بود و چه حالا كه براي شدني شدن جمع و جور كردن خانه ش با يك ديوار دو تكه ش كرده كه عريض ست و طويل. هميشه ي خدا غذا را روي يك ميزي نيمكتي چيزي به خوردمان داده. روي صندلي نشسته ايم و بشقاب غذا روي ميز بوده ... توي خانه ي او اما قضيه طور ديگري بود . سفره ي چار گوش دونفره بود ( كه بعد ها دانستم سليقه دخترك ست ) و چار زانو روي زمين. هيچ به استايل لنگ هاي دراز و قد بلندش نمي آمد كه روي زمين بنشينيم و قورمه سبزي دستپخت مطبخ باران را بخوريم كه همان اوايل بود كه ناهار را مانديم خانه و سفره چارگوش و ترشي فلفل و پلو ( هردو پلو خور) و قورمه سبزي ... ذوق كردم از دور سفره اي... گفت بعد اين كه از فرنگ رسيده خاسته برود باغ پدر جدي ش زن دهاتي بگيرد بچه دار شود زراعت كند آدم باشد آدم بماند كه نشده . بعد رفته براي يونيسف و سازمان ملل و هر جايي كه به بشر اهميت مي داده اند رزومه فرستاده كه هستم بفرستيدم قلب آفريقا يا ته آمريكاي لاتين پايه م براي بشريت. و بعد كه قبول شده، ديده پاي قراردادهاي مالي كلان در ميان ست و مي خاسته اند بابت هر كاري اين همه پول به ش بدهند و او نخاسته و آمده اين جا و رفته توي شركت قبلي. حالا در خدمت ايراني جماعت ست ... و هي مي گفت و هي من بيش تر ديوانه گي ش را و اين چيز خل خلانه گري ش را دوس تر مي داشتم . چه قورمه سبزي خوران دور سفره اي بود. عاشقانه اي شد آن روز ...
قصه دارد حالا . قصه اش اين جاست كه تو جلو چشم من اين همه عددرا توي كله ت مي بردي زير راديكال و جواب را به سرعت مي گفتي كه مديريت بحران رابطه حاليت بود كه به نظرم آدم آمدي البت به سفره و قورمه سبزي و حرفهاي آن روزهاي مهر هم ربط داشت كه پاگيرت شد دل م .
قصه بد جايي رسيده . اسم ت را توي خبر مي شنوم . مي شنوم كه جايي توي همين شهر چيزي مي سازي كه مي شود با آن آدم را نه يكي يكي كه دسته دسته كشت
باورتان نشود .من هم باور نكرده ام. اما راست ست . راست است آن دست ها آن انگشت ها نفس ت همه ... باور نكنيد من هم باور نمي كنم ... اما راست ست .
.
.
.
تصوير اثر بهرنگ صمدزادگان ست انگار . نقاش جوان ايراني كه بي اجازه ش گذاشته م اينجا و لابد روزي فحش ش را مي خورم .