چنار و دیگر چیزها
باید دقت کرد
گربه ی مهمون
توي خونه ي ما هيچ پرابلمی به شکل قطعی و در یه نقطه ی زمانی مشخص حل و فصل نمیشه , بره پی کارش .همه چیز به شکل جذابی آروم آروم کم رنگ میشه . و اونقدر این کم رنگ شدن در طول زمان کش پیدا می کنه که به "مساله" عادت می کنیم . طی پروسه ی حل شدن , خود مسائل کم کم تبدیل به مسائل جدیدی میشن . یه مثال ساده ش همزیستی خونواده با گربه هاس.
خونه ی ما, یه خونه ی حیاط دار و قدیمیه . جایی که الان باغچه س قبل تر ها استخرش بوده . قضیه استخر بر می گرده به وختی که ما هنوز ساکنش نبودیم . نمی دونم یه چنار چار متری یا یه کاج چارونیم/ پنج متری چه قدر عمردارن . اگه به عمر اونا عمر خونه ی قبل از باغچه رو هم اضافه کنیم میشه کلی...
قصه مال نه سال قبله . تو اتاق نشستم . پشت میز . امتحان هنر و تمدن دارم فرداش . خونه ساکته . من در حالت دیدیریمینگ و پرت ِ پرت . چشام چیزی میبینه . یه گوله ی خاکستری که قل (غل) می خوره از زیر صندلی م . مغزم پروسس ش نمی کنه, هنو تو خیالاتم . دوباره صحنه تکرار میشه . یه جونور خاکستری آروم میره پشت درآور میاد بیرون : موش!
جیغ های فراوونی زده شد که البته دسترنج مامان و مینا بود . من و بابا به شکل خارق العاده ای شجاع شده بودیم, نجات خونه, تو دست های ما بود. با حیله و مکر موشه رو انداختیم تو حیاط . حیاط جنوب خونه س و بنابراین رو به خیابون . موشه رو تا خیابون مشایعت کردیم ... رفت . در رفت .
حالا موش شده بود معضل زندگی. خونه باید خراب بشه , موش داره .نه خراب نشه حیفه این حیاط.ن هخرابش کنیم آپارتمان ش کنیم. آدما؟ اونا که از موش ترسناکترن! با یه عالم آدم باید تو همین محوطه زندگی کنیم .من می ترسم . ما نمی ترسیم .خراب ش کنیم . درختا چی ؟ خرابش کنیم, من تمی تونم تمام عمرم از ترس موش شبا نخابم . سمپاشی می کنم .
یکسال آرامش
موش بعدی توی حیاط خلوت دیده شد. سیاه و کوچولو . موش سیاه کوچولو نه دستگیر شد نه دومرتبه دیده شد و نه جسدی ازش رویت شد ...
آغاز دور بعدی کشمکش ها
.خراب کنیم بسازیم
حیفه حیاط .
و تکرار بی پایان این مکالمات تا ورود گربه ی سیاه و چشم سبز.
هیچ موشی از هشت سال گذشته به این طرف دیده نشده . تعداد گربه های حیاط هرسال به ترتیب این جوریند . اول یکی . بعد طی مدت کوتاهی دوتا , تا سه ماه ,چار تا. و بعد سه تا. و بعد دوتا. و بعد یکی.
گربه های ما تنبل بد ترکیب بی هیچ خلاقیتی گوشه های مختلف حیاط خرخر می کنن . موش نمی گیرن.ینی حدس من اینه که گربه ی شکم پر موش نمیگیره لابد. برنامه ی غذایی شون : صبح ها نون و شیر و برنج که با هم قاتی پاتی شده می خورن. از صبح تا عصر سه وعده شامل مقداری سوسیس که مامان می خره. ته غذای من . ته خورش اضافی که مامان از قصد اضافه می پزه و در ادامه میگه ئه باز که اضافه اومد پس شما دوتا چی می خورین؟ پس بذارم برا گربه ها! و نیز پنیر و نون می خورن . شب ها هم تغذیه شون گردن باباس, که شامل چیزهای هیجان انگیزی مث کرانچی پنیری . کالباس و پلوی ظهرش میشه .
کسی یادش نیس چرا ما گربه پرور شدیم
حتا مامان
پانویس:
سه تا گربه ی خاکستری و طلایی نوه و نتیجه های گربه ی سیاه هستن
اما اون گربه ی سفید مهمون ماس.هفته ی پیش, یکی ازهمسایه های کنار دستی که ساکن یه مجتمع آپارتمانیه , از ترس بچه های تخس مجتمع گربه رو آورد که ما مراقب ش باشیم.
توی این چند روزه ی بی دوربینی, زندگی من شده حوض بی ماهی ای که دوربین تلفن دستی به مثابه ی قورباغه ی سپهسالارشه!!!